چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸۸ مطلب با موضوع «عکس نوشت» ثبت شده است

خاطرات حَوّا





و دیگر هیچ...

*احساس می کنم که خودم نیستم دگر


همیشه به این صحنه ی تکراری فیلم ها می خندیدم.

با خودم‌می گفتم مگر می شود خاطرات را با پاره کردن عکس ها از بین برد؟!

سرنوشت بعضی از عکس ها هم ناگزیر همین می شود.

عکس های طفلکی...


*عنوان:مهدی موسوی


گذر زمان




و کلاه ها

شهادت می دهند...

اتوبوس نوشت۱




دستانت را به آب مسپار، 

سرد و است و من

ماهی بازیگوشی که

از لابه لای انگشتانت سُر می خورد و به خاک می غلطد..‌.



قدم هایم را به خاطر بسپار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سبحانک یا مغیث







 

شروع روز با اتفاقات بدی همراه بود.

نمی دانم اهل خرافات بودن یعنی باور هر اتفاقی نشانه ی چیزیست یا خیر.یا اصلا باور داشتن یا نداشتن چه توفیری در اصل ماجرا دارد.

هنوز توی رختخواب بودم که تودهنی دردناکی حواله ام شد. چنان شدید بود که بینی ام بی حس شد و با تمام غروری که داشتم نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم.


از اتاق به اشپزخانه رفتم.پنجره ی کوچکی آنجاست رو به دالان باریکی که سقفش توری ضخیمی است.

نگاهم که به سمت بالا رفت،جنازه ی پرنده ی کوچیکی را دیدم که افتاده بود روی آن.

انگار کسی به دلم چنگ زد.خدایا این نشانه ی دوم است.

برگشتم به هال تا دوربینم را بردارم. در لنز را که برداشتم خورده شیشه ها ریخت بیرون.فیلتر دوربین شکسته بود!

امیدوارم با همین سه پیش آمد،اتفاقات تلخ امروز تمام شوند.


پ.تحمل روزهای باقی مانده ی زندگی در این خانه خیلی سخت شده است اما وقتی بابا مرا صدا می زنند و مطمینم می کنند که تنها نیستم، انگار درهای بهشت به روی ام گشوده می شوند...

لا حول و لاقوة الا بالله


می خواهم قوی باشم و امیدوار اما،

با طعنه ها و کنایه های اطرافیان چه کنم؟

با شغل هیجان انگیز اما کم درآمد، با گرمای هوا و سرگیجه ها، با قلبم که برای تپیدن عجله دارد...

*تو می خندی و من بدجور میلم می کشد سیگار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید