دیروز گذرم به خیابان خیام افتاده بود و متوجه شدم چه اندازه هوس قدم زدن دارم در این حوالی، در خیابان پانزده خرداد و عودلاجان.
دور شدهام از بهانه لبخندهای گذری و ناپایدار حتی و هر چه میگذرد انگار زندگی چهره تاریکتری از خود را برجسته میکند؛ از کرونا و آلودگی هوا که بگذریم حالا سرما کشور را به تعطیلی کشانده و همه این مصیبتها لابد به قول آقایان بالانشین به گردن دشمن است و چه میدانیم از سختی رستاخیز و لکنت زبان!!!
قهوه رو ریختم توی فنجونی که دوستش ندارم.
گرفتمش توی دستم
گرماش مطبوع
عطرش عالی
طعم تلخش حس عجیبی بهم میده.
جمعاً حالمو خوب میکنه و همین کافیه،
مهم نیست که خود فنجون رو دوست ندارم...