چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

پاریس خاورمیانه






دوازده سال بلکم سیزده سال داشتم.

باید ترکت مى کردم.

محله ى غربیه.

جایى میان سنّى مذهبانى که در همان نزدیکىِ من مسجدى داشتند به نام خلیفه ى چهارمشان، به نام تنها مردى که کمى مى شناسمش. " على ابن ابیطالب".

جایى میان مسیحیان و کلیسایى که نامش در ذهن من خانه نکرده است.

باید خیابان "سلام سلیم"،کناره ى پل "کولا" را با چشمانى تب دار، ترک مى کردم.

باید "حارة حریک" در ضاحیه ى شلوغ را ترک مى کردم و همیشه این سوال در اندیشه ى کودکانه ام جا مى ماند که چرا همیشه آنکه ادعاى مسلمانى بیشترى دارد در محله اى کثیف تر و در خانه هایى نازیباتر زندگى مى کند.

تنها، تصویرى از خیابان روشه، خیابان بعرحسن که مرا به قشنگى هاى مدیترانه مى رساندند در ذهنم باقى مى گذاشتم و چمدان به دست بر مى گشتم.


بیروت طناز

بیروت عشوه گر

بیروتِ زنان زیبا


من، اولین نوجوان دلباخته ام را با تمسخرى کودکانه در تو رها کردم.

من بوى مدهوش کننده ى زعترهاى دوره گرد را در تو رها کردم.

من غروب زیبا بر بالاى صخره ى عشاق را در تو رها کردم.

اما هنوز بعد سال ها رهایم نکرده اى...

دلم برایت تنگ است.



اولین ها




حس مى کند براى خودش مردى شده است وقتى براى اولین بار با پول توجیبى اش خانواده را بستنى مهمان مى کند...


آنالیز سیاسى، استعدادى که ندارم





هر روز با رقص خودکار، به جا ماندن جوهر روى کاغذهایى که مى دانم به زودى روانه ى بازیافت مى شوند، ساعت ها را مى گذرانم و حالم چه خوب است.

هیچ چیز تکرارى نمى شود. کلمات را هر روز لباس تازه اى مى پوشانم و با طنازى "ى" دلم مى خواهد دستانم را بالاى سرم ببرم و هواى جارى را به نرمى بشکافم.

زندگى به سمت روزمرگى نمى رود تنها اگر خود بخواهم...

کوله پشتى صورتى



زندگى دوان دوان عرض کوچه را طى کرد.

به او نگاه کردم.

سلانه سلانه راهم را ادامه دادم...