چه روزهای پر دردی
دلم مورفین میخواهد آقای قاضی!
مریض شدم، الان حدوداً روز ششم است. فکر نمیکنم بیماری حسناتی داشته باشد، مدام روی تخت زیر پتو بودهام و ساعاتی که مجبور به ترک آن میشوم خیلی خستهکننده است برایم. اما خب از حواشی که بخواهم بگویم کاهش وزن ۱.۵کیلویی است و دیگری به محک گذاشته شدن علاقه کسانی که همیشه میگویند دوستت دارم.
_درست است که و من یتوکل علی الله فهو حسبه، ولی من آدمی عادی و زخمخورده هستم خدایا، هستی اما واسطههایت را برایم پررنگ کن.
صدایم کرده بودند طبقه روسا. روبهروی معاون مالی موسسه که نشستم صدای ضربان قلبم را به وضوح میشنیدم. دستانم میلرزید و دهانم خشک شده بود. خیره شده بودم به لبانش و تا حرفش را بزند جانم درآمد که خانم فلانی جهت تشویق و تشکر از زحماتتان و فلان و بهمان.
یک ورقه رسید جلویم گذاشت برای دریافت کارت هدیه پانصد هزار تومانی و من هنوز دستانم میلرزیدند برای امضا.
بعد از چهار سال وعده و وعید در خصوص پاداش، چنین مقدار ناچیزی را در پوشش هدیه میدادند و من لحظهای از زمان فراخوانده شدن فکر مثبتی نکرده بودم.
لعنت به شماهایی که این چنین تخم ترس و اضطراب را در جان ما کاشتهاید.