چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۱ ثبت شده است

چقدر حالم خوب نیست

 

امشب که بگذرد

صبح اگر بیدار شوم

حتماً زندگیم رنگ دیگری پیدا کرده است.

 

پ. به خودم نهیب می‌زنم که اگر فراموش شویم، حتماً ارزش فراموش شدن داشته‌ایم.

با کلماتت کسی را که دوست داری در آغوش بگیر

 

تیشرت صورتی را می‌پوشم

افقی روی تخت می‌خوابم

و پخش آهنگ "بالقب خلینی" رو می‌گذارم روی حالت تکرار

و فکر می‌کنم روز برفی‌ای که گذشت باید قشنگ‌تر از این حرف‌ها تمام می‌شد.

اگر به نام صدایم بکنند، می‌شکنم

 

یک حقیقتی هست، لااقل در مورد من صدق می‌کند که بعد از مدتی تلخی و رنجی که به واسطه فردی تحمیل شده، فراموش می‌شود.

 ممکن است گاهی جای آن درد، آن تلخی، آن غم تیر بکشد اصطلاحاً اما دیگر اثر قبلی که موج نفرت را بیدار می‌کرد، وجود ندارد.

حتماً خوب است، آرامش می‌دهد، اما فرد آسیب‌زننده به گمان من هرگز نباید مطلع شود از کاهش سوزی که بر جان نشانده است.

 

-بدن غم را فراموش نمی‌کند حتی اگر ذهن دیگر آن را به یاد نداشته باشد‌.

 

 

چو مرغ نیم‌بسمل

 

 

وقتی رنگ از رخ تمنا در برابر انبوه استیصال جان می‌دهد،

زن 

شکسته

خسته

 مصلوب بر اشکی ابدی

زندگی را آه می‌کشد...

 

 

 

ما را شکار کرد و بیفکند و برنداشت

 

 

یک وقت‌ها زندگی بنای نشان دادن روی بی‌رحم‌ترش رامی‌گذارد،

رنج غیرمادی به دلت چنگ می‌زند و درد مادی به جیبت.

 پیرمرد پس از سال‌ها خدمت راهی درمانگاه شد برای دست‌کم ده روز و من بیشتر از این‌که نگران هزینه سر پا شدنش باشم، دستم را زیر چانه می‌زنم و تصور متروی شلوغ و خفه لب و لوچه‌ام را کج می‌کند.

خلاصه که درد همیشگی‌است و الا بذکرالله تطمئن القلوب.

 

.

La douleur exquise

 

  مرد حدود ۵۰ سال با موهای جوگندمی بلند زیر شانه

زن جوان‌تر با موهای پسرانه زیر کلاه

راجع به حجاب اجباری صحبت می‌‌کردند.

موقع رفتن ایستادند کنار میزشان و همدیگر را گرم در آغوش گرفتند.

مرد صورت حساب را پرداخت کرد، از کافه بیرون رفتند، 

هر کدام به سمتی و داستان‌شان شاید ادامه دارد در زمانی دیگر

وقتی زن موهایش بلند می‌شود...

 

 

پ.کلمه‌ی فرانسوی «La douleur exquise»

به معنی غم ناشی از دوست داشتن کسی که می‌دونی هیچ‌وقت نمی‌تونی داشته باشیش! 

 

 

 

 

تشریح قورباغه ساعت ۲۰:۵۶

 

 

حکم دل بود و من با تک‌دلی تنها چه می‌توانستم بکنم...

 

ارز فرزینی

 

رییس بی‌شعور و بی‌سواد داشتن درد بزرگی است

رییسی که چون کمتر از تو می‌فهمد پناه می‌برد به تحقیر و تمسخرت  در برابر دیگران و من چه اندازه حس سربلندی و رهایی داشتم وقتی در برابر حماقتش تنها سکوت کردم.