عکس پروفایلت را عوض نمی کنی که برایت پیغام دهم چه عکس خوبی.
فقط وقتی تنهاست به سراغت می آید?
خواب بودم. از سنگینی روی دست هایم و صدای عجیبی در اطراف،بیدار شدم.
_هی، تو با افق های باز نسبت داری?
این ساعت از شب، وقتی گرسنه ای و کسی نیست برایش ناز کنی تا چیزی برایت بیاورد روی تخت، و کسی نیست تو را از پشت درآغوش بگیرد تا آرام شوی و به خوابی عمیق فرو روی...
وقتی ازش راهنمایی توی کاری رو خواستم و گفت "فردا صبح یه مسیج بدین که یادم نره و پیگیری کنم"، فهمیدم تموم شدم. تمومه...
از دردسرهای زن بودن این است امشبی که دلتنگم و در حد خفگی نفسم بالا نمی آید، نمی توانم ماشینم را از پارکینگ خانه پدری بیرون بکشم بدون بازجویی پس دادن و گازش را بگیرم به سمت بیابانی زیر آسمان خدا و تا دلم می خواهد فریاد بزنم، فریاد بزنم، فریاد...
پ.شب بیست و سوم
قبل ترها اشکم راحت تر جاری می شد. همیشه فکر می کردم کسی که سخت گریه می کند دچار سنگدلی شده است.
آغوشت
اول اشک هایش راپاک کرد یا جای بوسه هایش?
نمی دانم اما، پله سوم بود که شروع کرد به شستن خاطرات ،
به شستن یادش...
یک فیلم آمریکایی نشان می داد از همان تخیلی های چیز!