چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

آسو، شراب هزاران ساله

 

 

 

من باید زبان تو را یاد بگیرم،

باید بشوى همدم روزهاى سکوت من،

این کابوس آشفته چه بود که سیم هاى خوش آهنگت یکى یکى جان دادند؟!

 

 

عیار آدمى


دیروز

مرا که دیدى

به پهناى صورت آفتاب شدى و من

مشکوک این روزِ درخشان.

امروز

کمى از لباس هایم کاستم،

انگار عصرگاه بر من تابید.

فردا 

مى خواهم برایت عریان شوم.

فکر مى کنى تماشاى موج موج زخم هاى من، غروبِ نگاه توست؟!


و عدالت و من که مى گویم الحمد


دستگاه بخور جلوی صورتم است، بخارش مستقیم مى نشیند

روى گونه هایم.

مى خواهم بخوابم که افکار هجوم مى آوردند به درگاه ذهنم.

فردا بعد از پنج روز به کار برمى گردم، که کار به من شاید. هنوز توان ندارم ولى اجبار زندگى قوى تر است.

به بیست و دوم بهمن فکر مى کنم، به چهار دهه ى گذشته، به این که از مادر پرسیدم از انقلابى که کردید راضى هستید؟ و مادر مردد مى شود در جواب و من خوشحال که آن سال ها در عدم لابد چه سرخوش تاب مى خوردم.

با خیال کابوس چندشب پیش که هنوز با من است سعى مى کنم بخوابم اما، تصویر جنازه ى کفنپوش شده ام روى شانه هاى "من" هنوز در ذهنم قدم مى زند و خش خش پاهایش را ممتد مى کشد و ...


به تویى که فکر مى کنم خدا براى من خلق نکرد.

به آغوش گرمى که مرا از آشفتگى هاى نیمه شب رهایى بخشد، که چرا مردهاى زندگى ام همگى زخمى زدند و به خیال من در جهنم دنیا غرق شدند.


باید با هم حرف بزنیم خدا، سرت خلوت مى شود؟



به اندازه ى یک کوچه،مرورم کن




در انتهاى بن بستى که میعادگاه عاشقان است

مرا دفن کن.