چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

۱۴ روی ۱۰

 

سلام بر مرض جدید

سلام بر فشار خون بالا

و الحمدالله علی کل حال.

 

داشتم به صداها فکر می‌کردم، چه صداهایی حال منو خوب می‌کرده، چه صداهایی حالمو خوب می‌کنه.

مثلاً 

صدای پدرجان که می‌گفتن، فاطمه خانوم! برو خرمالو بچین، وقتشه

صدای نجمی‌جون وقتی شعر می‌خوندن یا وقتی تیکه می‌انداختن بهم که شدی شیشه نوشابه از لاغری

صدای پرستوها تو پاییز دم غروب

صدای خش‌خش برگ‌ها زیر کفش

خرد شدن چیپس زیر دندون

قرچ کنده شدن ژله از توی کاسه

صدای حرف زدن نوزادها تو چهار ماهگی

اذان ابوزید، ناله تار محمدرضا لطفی

 اس‌ام‌اس واریز پول

سوت قطار به سمت مشهد

صدای آب، آخ صدای آب چه بارون باشه، چه رودخونه و چه دوش حموم.

قشنگ‌ترین صداها وقتیه که صدات کنه به اسم، کسی که دوسش داری، از پشت سرت، پای تلفن، پیغام صوتی واتس‌اپ.

 امان خدایا...

 

 

من بودم و دلی و هزاران شکستگی

 

دیشب حوالی میدان انقلاب بودم، آذر، قدس، ایتالیا و جوان‌هایی که با لباس‌های گشاد و موهای رها بدون هیچ شرارتی چرخ می‌زدند در خیابان‌ها در یک قدمی انبوه نیروهای انتظامی که الحق رعب‌آورند...

دیشب دلم درد داشت و سر که می‌چرخاندم جوانی گذشته‌ام انگار رخ‌نمایی بیشتری می‌کرد. به جای خالی کافه‌نزدیک نگاه می‌کردم و روزهایی زنده می‌شدند که در اوج سختی آنجا می‌نشستم و در تنهایی خداخواسته‌ام مثل امروز به مردم چشم می‌دوختم و برای فردایی که حالا گذشته من است داستان می‌ساختم. آن زمان اندیشه‌ام این بود که خدا خلقتش را بر تنهایی آدم بنا نکرده و حال می‌خندم به ذهنیت بچه‌گانه‌ام.

روز جمعه خود را ...

 

مردمک‌های بیقرار

 

 

نان سنگک یخ‌زده سق می‌زنم و اشک‌هایم بالش سفت زیر سرم را خیس می‌کند. با خودم فکر می‌کنم ترک دیدار با تراپیست و قرص‌هایش شاید ایده بدی بوده است.

کمرم تیر می‌کشد، پاهایم و سری که دستمالی مترسک‌وار بر آن‌ جا خوش کرده است.

دستم از سردی سنگک یخ می‌کند.

فردا باید پشت میز ویراستاری بنشینم با همین حال خراب، با همین چشمان نم‌دار ولی دلخوشم به اتاق خالی و این‌که مجبور نیستم سر هر حرف پیش‌پا افتاده‌ای بغضم را ببلعم.

در عجبم که دنیا چقدر خالی از آدم بود و نمی‌دانستم...

 

 

دژم

 

تیشرت صورتی را می‌پوشم و می‌خزم روی تخت،

مچاله می‌شوم مثل جنینی که می‌خواهد به مادرش برگردد؛

می‌خواهم برگردم و گمان ببرم تمامی روزهایی که پشت سر گذاشتم خوابی عمیق بوده است.

وقتی تب داری، رُز متعفن می‌شود

 

 

۱)داد بزن

فریاد بزن

ناسزا بگو

و من همه این‌ها را می‌گذارمم به پای دوستت دارم‌هایی که گفتی و جوابی نشنیدی.

۲)می‌گوییم دنیای بی‌رحمی است و یادمان می‌رود دنیا بدون آدم‌های بی‌رحم چنین نمی‌شد و من یکی از هزارانی هستم که مردم گمان می‌برند سنگی به جای دل در من نهادینه شده است.

مردم به گمان‌های‌شان دلخوشند، به تصاویری که از دیگران می سازند و این‌گونه خود را تبرئه می‌سازند.

۳)من همان اندازه بی‌رحمم که بی‌رحمی دیده‌ام و شاید کمی بیشتر تا بتوانم در طوفان بعدی کمی کم‌تر خم شوم.

۴)و اما بعد...

 

پ.۷ سال گذشته و هنوز کابوس می‌بینم

http://shortny.ir/3xX