می شد خبری خوش برسد و قانون دلتنگی عصر جمعه به مزاحی قدیمی بدل شود...
اردیبهشت یعنی خاطرات بد، اتفاقات بد و من این ماه را دوست ندارم.
طرح لبخند لبانم
جایی خواندم که "عشق، بازی هورمون هاست و واکنش مغز".
حالا کسی که عاشق نمی شود، هورمون هایش ضعیف است یا مغزش تنبل??
خیلی سخته، هم احمق بودن هم دست از حماقت برداشتن...
گاهی فقط دلم می خواهد از چهاردیواری خانه بیرون زده و در کوچه پس کوچه ها قدم بزنم. از تنهایی می ترسم، به جسارت گذشته نیستم. دوست دارم کنارم، گام به گامم کسی باشد.
دو روز گذشت بی هیچ قصه ی گفتنی، بی هیچ قصه ی شنیدنی.
دیگر دلخوش به هم آغوشی با کلمات هم نیستم.
آدمی راحت رو به جنون می رود.
انار می شوم در بعدازظهر داغ اردیبهشت
سخت میره و برمیگرده این نفس.
روز آخر فروردین آسمان سیاه شد طوفان شد و فکر کن دل آدم هر روز، روز آخر فروردین باشد...