پادری را نمی تکانم
- چهارشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ق.ظ
ایستگاه مترو تجریش نشسته بودم به انتظار. انگار بیشتر عمر آدمها در همین انتظار، در منتظر بودن می گذرد حتی شده برای یک قطار.
به سرم زد یک امتحان کوچک بکنم. مانده بود تا قطار برسد صدایی هم نمی آمد. بلند شدم رفتم جلو _ آن جلو که می شود پرید پایین و به همه چیز پایان داد _ مثل آدمی که می دود تا فوری سوار شود و جایی برای نشستن پیدا کند.
تمام جمعیت، تمام خانم ها بلافاصله بلند شدند و آمدند جلو!!
مانده بود تا قطار برسد، مانده است تا...
- ۹۵/۰۲/۰۱