Birthday blues
- دوشنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۴۵ ب.ظ
مدتی است کیفور نیستم که هیچ، دائم این دل خسته و زخمیام در خود مچاله میشود. به زبان ساده بگویم خوب نیستم، اصلاً خوب نیستم و قسمت سخت ماجرا اینجاست که نمیدانم چرا.
نکند این بحران چهلسالگی که میگویند و همیشه به باد تمسخر میگرفتم آن را همین باشد، نمیدانم اما در دسترسترین دلیل باید همین باشد.
وقتی دهه زندگی عوض میشود تمام آرزوهایی که داشتی صف میکشند جلوی چشمانت. ارتشی که دیگر تازه و شاداب نیست، ارتشی خسته.
دهه که عوض میشود هر چه بالاتر ترسناکتر است. صدای استخوانهایت را میشنوی. نفس کم میآوری گاهی و امراضت رنگ و بوی جدیدی میگیرند و به غروب زندگی نزدیکتر میشوی.
و همه اینها به کنار
کسی حواسش به من هست؟ کسی کنارم هست؟ کسی پرتقال مرا در شبهای زمستان پوست میکند و با من زیر نور مهتاب تابستان قدم میزند؟
- ۰۲/۱۲/۲۱