چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

پانزده ثانیه


روزی هزار بار

به قدر پانزده ثانیه
زندگی مچاله می شود
در دستان زنی که سرما از مغز استخوانش گذر کرده و
روح او را در آغوش ناپاک خود کشیده است.

روزی هزار بار
هر بار به قدر پانزده ثانیه
زنی در خود جیغ می کشد...

و پائیزی که با من قهر است


امشب ماه در درخشان‌ترین حالت خودش بود و تا سی و دوسال دیگر تکرار نخواهد شد.

مامان حساب می‌کردند من چند ساله می‌شوم، خبر ندارند که حتی دلم نمی‌خواهد تا سال دیگر هم زنده بمانم.

پ. خدا برایم نسخه پیچیده است
سراسر درد...


بغلم کن



از جنگیدن خسته‌ام...



سردم است


تب دارم ، دچار هذیان نوشتن.

دستمالی نمدار بیاور 

بکش روی کلمات 

و مرا

پاک کن...

سقف ماشین باید پنجره داشته باشد؛ در پاییز



آخرین باری که زمین خورده بودم در راه
بازگشت از دبیرستان به خانه

بود. خودم را سریع جمع و جور کردم و با قدم های بلند راهم را ادامه دادم.

اما دیروز که خودم را کنار کشیدم تا مردک فلان نتواند تنه بزند و با صورت با پیاده روی خیابان حافظ یکی شدم دیگر برایم مهم نبود نگاه آدم ها.
همانجور روی زمین ماندم، همانجور مچاله شروع کردم به گریستن و ...

پ. درد از رگ گردن نزدیک تر.