با یک دست پلوماهی را در دهانش میگذاشتم و با دست دیگرم کتاب را نگه داشته بودم و سه فصل آخر را میخواندم.
دروغ بوده است اگر به کسی گفتهام زمان همه چیزی را درست میکند، که مرهم قلب شکسته است، که آب سردی است بر آتش دل.
اضافه وزن هدیهی ناخوشایند دوران بیکاری و مریضی است که با من مانده است.
غمگینم
درست شبیه زنی که کودک تبدارش را ازو ربودهاند...
هجده سال دوستی با پروازی به ۱۱۶۷۳ کیلومتر آن طرفتر از پایتختی که هستم پایتختی که نیستی، تمام میشود؟