موبایل که این عکس را برایم یادآوری کرد تازه هوای پاییز را حس کردم.
حدود یک سال پیش بود که دوستی نه چندان قدیمی-نه چندان جدید من را به خیابانی برد که منزل صادق هدایت آنجا قرار دارد. خب طبق معمول خیلی جاهای باارزش دیگر درش بسته بود و نمیشد داخل شد، انگار کن آن را انداخته باشند ته گنجهای در زیرزمینی نمور تا فراموش شود.
به زحمت از شکافهای در داخل حیاط دیده میشد. زیبا بود اما نه به خاطر زیباییاش من غصهدار غریبی این بنا و باز هم بگویم خیلی بناهای دیگر هستم که به سبب نام صاحبانشان محکومند به تخریب تدریجی تا صادق هدایتها فراموش شوند؛ و چه کوتهفکر آنان که با این طرح میخواهند به ج.ا و دین ساختگی خودشان جان دهند.
تاریخ و گذشتگان ادبی، هنری و امثالهم جزو هویت ما هستند...
دمنوش تخم گشنیز+آویشن و عناب درست کردهام
نشستهام زیر پتو
با روسری که محکم به پیشانیام بستهام و
فکر میکنم روزی که مرخصی میگیرم نباید این طوری باشد که
از درد سر و صورت که با درد قاعدگی دو چندان شده به خودم بپیچم، آزیترومایسین ببلعم و به چند ساعت دیگر که باید بعد دو هفته باز آمپول تزریق کنم بندیشم و آه...
پ.روزهای خندیدن ما کی میرسد آقای قاضی؟