چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۸ ثبت شده است

من عجیب از روزگار رنجیده‌ام

 

 

 

 

وقتی گفت، “تو را زنی دیدم که هنرمندی‌ست بسیار سختی کشیده و

دلش می‌خواهد آینده را خودش بسازد اما خسته است”،

فهمیدم تمام تلاش من برای حفظ چهره‌ای سرخوش و قوی،

بیهوده بوده است چرا که یک غریبه در اولین دیدار

به عمق خستگی من به راحتی پی برد.

 

پ۱. خوابیدن زیاد، تماشای فیلم، ساز زدن، نقاشی و

خواندن کتاب از خفگی در روز تعطیل چیزی کم نمی‌کند.

 

پ۲. تنهایی به مراتب بهتر از بودن با

مردمانی است که قداست عشق و اعتماد را به لجن می‌کشند.

 

خودمان را نجات دهیم

 

فارغ از حمام که می‌شوم، پوستم را آغشته به آبرسان جدیدی که گرفته‌ام کرده،

بدنم معطر به بادی اسپلش شده،

لباس پوشیده و موهایم راخشک می‌کنم. راضی‌ از رسیدگی به فاطمه بدون اینکه منتظر

کسی باشد.

می‌گویم وقتش رسیده است.

سه پایه را گرد گیری می‌کنم و میروم سراغ رنگ‌هایی که ده سال است گوشه کمد

 جا خوش کرده‌اند.

درهای تیوپ‌ها را به سختی باز می‌کنم و خدا را شاکرم که مارک خوب آنها جواب داده

و هیچ کدام خشک نشده‌اند.

آن سال‌ها آدم معمولی مثل من می‌توانست رنگ روغن وینزور بخرد و

نگران قیمتش نباشد،

این سال‌ها شاید باید به رنگی معمولی‌تری فکرکرد.

 

 

 

قهوه می‌ریزم، محمدرضا لطفی می‌نوازد و من دست به قلم‌مو می‌شوم.