صدای اذان میآید.
روی یک قالیچه نشستهام تکیه داده به شوفاژ که مامان میآیند و شروع میکنند از زن برادر جاری عمهخانوم صحبت کردن.
میانه هفته است
مرا بنواز!
با سرانگشتان همخوابهی "قانون"،
و پنجه هایی که
در قامت "چنگ"
کهنسالی ام را به آغوش می کشند...