چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

مانکن







و هر روز

کرکره که بالا مى رود

با چشمانى که نیستند

زل مى زند به خیابانى

که خلوت است

که شلوغ مى شود

و هر روز با قلبى که نیست

دلش با هرنگاه غنج مى رود

"آیا مرا با خود مى برى؟

این همه عریانى خسته ام کرده است..."



خورشید من، کى بیدار مى شوى؟



  


یکى از فواید تنهایى، بیشتر کتاب خواندن است.

اما همین کتاب خواندن هم، تنهاترت مى کند.



پ١.حوصله ندارم بیشتر راجع به اونچه که نوشتم توضیح بدم!


پ٢.دیشب باز کابوس دیدم.براى بار نمى دونم چندم منو زده بود. از گردن تا کمرم غرق خون...

صبح که پاشدم مى دونسم تا شب اخلاقم سگیه.


آشیانه ها



من

هیچ خانه اى را

بدون پنجره به رسمیت نمى شناسم،

و هیچ مردی را

که پیراهن چهارخانه نمى پوشد...

آدم ها عبور مى کنند




بر قله ى تاریکى

در آغوش سهمگین بادى تابستانى

زنى به فروخوردن بغضى هزارساله

ایستاده است.


آن سوى شهر

مرد تارهاى مو را از سر شانه هایش مى تکاند...