چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

سبحانک یا مغیث







 

شروع روز با اتفاقات بدی همراه بود.

نمی دانم اهل خرافات بودن یعنی باور هر اتفاقی نشانه ی چیزیست یا خیر.یا اصلا باور داشتن یا نداشتن چه توفیری در اصل ماجرا دارد.

هنوز توی رختخواب بودم که تودهنی دردناکی حواله ام شد. چنان شدید بود که بینی ام بی حس شد و با تمام غروری که داشتم نتوانستم جلوی اشک هایم را بگیرم.


از اتاق به اشپزخانه رفتم.پنجره ی کوچکی آنجاست رو به دالان باریکی که سقفش توری ضخیمی است.

نگاهم که به سمت بالا رفت،جنازه ی پرنده ی کوچیکی را دیدم که افتاده بود روی آن.

انگار کسی به دلم چنگ زد.خدایا این نشانه ی دوم است.

برگشتم به هال تا دوربینم را بردارم. در لنز را که برداشتم خورده شیشه ها ریخت بیرون.فیلتر دوربین شکسته بود!

امیدوارم با همین سه پیش آمد،اتفاقات تلخ امروز تمام شوند.


پ.تحمل روزهای باقی مانده ی زندگی در این خانه خیلی سخت شده است اما وقتی بابا مرا صدا می زنند و مطمینم می کنند که تنها نیستم، انگار درهای بهشت به روی ام گشوده می شوند...

  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.