چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

خرمالوی گس


امروز،پس از چند روز که به یمن حمایت های مامان و بابا استرس نداشتم،بعد از یک تماس تلفنی نه چندان کوتاه اعصابم بهم ریخت.البته کاملا نامحسوس،چون دایم به خودم تلقین می کردم که دون ووری،اوری تینگ ایز اوکی.

اما آن تلفن کذایی اندکی موفق بود و وضعیت گوشم را بهم ریخت.

کلا از ترس آمدن سرگیجه هیچ کار سنگینی نکردم و فقط نشستم جلوی تلویزیون و هی خوردم!!

وقتی عصبی می شوم‌برعکس خیلی ها،میل به خوردن در من تشدید می شود!

چند روزی بیشتر به روزِ...نمیدانم اسمش را چه بگذارم.بهرحال زندگی جدید من در حال شکل گیریست.

دروغ چرا،نه می ترسم نه نگرانم.و بیشتر از همیشه حضور خدا را حس می کنم.

و تنهایی انسان


بعضی ها هم هستند که آدم را انتخاب می کنند برای دوستی به دلایلی خاص.

بعد که ببینند پاسخ گوی نیازشان نیستی ،تو را می فرستند به زباله دانی مغزشان.آنجا که تو و خاطراتت را به فراموشی می سپارند.       

این دوستی ها،دوستی نیستند.معامله اند. معامله هایی که بعضا به شکست می رسند. آدم را له می کنند و بدبین به نوع بشر.

اتوبوس نوشت۱




دستانت را به آب مسپار، 

سرد و است و من

ماهی بازیگوشی که

از لابه لای انگشتانت سُر می خورد و به خاک می غلطد..‌.



روژان



دوربین به دست

زانو زدی مقابلم

گفتم سیب و چیلیک.‌‌..

خیالی نیست، فکرکن چروک های صورتم

از همان سیب ،                                                           همان خنده است...

قدم هایم را به خاطر بسپار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اولین روز از باقی مانده ی عمرم


تمام مدتی که چهارزانو روی صندلی نشسته بودم و به صفحه ی مانیتور خیره بودم،

تمام مدتی که کش چادر اذیتم می کرد و دلم می خواست جرش بدهم،

تمام مدتی که گرسنه بودم و فکر می کردم کاش یکی یک شکلات به من تعارف کند...

نه تمام این مدت به تو یا هیچ آدم دیگری فکر نمی کردم.

فقط مدام این سوال از ذهنم عبور می کرد که:

"من میخواستم عکاس شوم،الان توی این اتاق کوچک روی پشت بام چه غلطی می کنم؟!"

لعنت به جبر روزگار

لعنت به پول

لعنت....

Dream


در خواب گنجشکان

در بی روحی درختان

در خاموشی شهر

مرا آرام‌و‌بی صدا

ببوس...

و با چشمانش حکم می راند...


زن می گریست.                                          

در امتداد اشک هایش 

ردپای کدام تصمیم نا به جا 

سیاه می شد؟                                                

 و آیا جز این بود

که سرنوشت تمامی زنان دنیا

با اشکی مدام

گره خورده است؟!                                                                         

۱۷بهمن۹۳