چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

و آبان بود

 

خیابان سعدی بعد از زیرگذر:

، شلوغ، بوق، ماموران امنیتی یا یگان ویژه،

 شلیک گاز اشک‌آور پشت سر هم،

 مردمی که فرار می‌کردند و چشمان‌شان را دست‌های‌شان می‌فشردند، 

 مردمی که ناسزا می‌گفتند،

زنی گریه می‌کرد،

مردی هودی‌اش را کشید روی صورتش.

کمی جلوتر سر خیابان قائدی:

نیروهای بسیج باتون به دست با لباس‌های مخصوص‌شان

خیابان را بسته بودند،

فریاد می‌زدند سر مردم،

فریاد می‌زدند سر ماشین‌ها،

چهره‌های‌شان حتی از ماموران ترسناک‌تر و خشن‌تر بود.

خیابان قائدی:

مردم عصبانی

دو سطل آشغال را جلوی چشمم آتش زدند ،

شروع کردند به شعار مرگ بر د ی ک ت ا و ر سر دادن

همگی ماسک داشتند

خیابان را بستند...

 

 

 

پ.روتشکی‌ام را عوض کردم و طبق معلوم صورتم را گذاشته‌ام روی خنکی آن. چشمانم را می‌بندم و به چهره‌ای فکر می‌کنم که دوستش دارم.

 

 

  • فاطم

آبان

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.