چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

پنج شنبه غروب





روى تخت دراز کشیدم، درست روى قطر. صداى اذان بلند میشه. آخ که چقدر دلم تنگ شده بود براى اشهد انّ مولانا امیرالمؤمنین گفتن آقاتى.

چشمامو مى بندم، انگار که گوشهام اینطورى بهتر میشنون.

یاد خواب چند شب پیش میفتم، مایوى سیاهى که تنم بود، شیرجه اى که توى یه استخر شفاف زدم و آرامشِ پریدن بعد از خواب. ساعت بیست و دو دقیقه بعد از دوى صبح بود.

بیشتر از بیست و چهار ساعت از تزریقم گذشته ولى هنوز شقیقه هام درد میکنه.

آب روشنیه. زندگیم حتماً روشن میشه.

بخواه که روشن بشه...



  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.