پنج شنبه غروب
- جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۱۸ ب.ظ
روى تخت دراز کشیدم، درست روى قطر. صداى اذان بلند میشه. آخ که چقدر دلم تنگ شده بود براى اشهد انّ مولانا امیرالمؤمنین گفتن آقاتى.
چشمامو مى بندم، انگار که گوشهام اینطورى بهتر میشنون.
یاد خواب چند شب پیش میفتم، مایوى سیاهى که تنم بود، شیرجه اى که توى یه استخر شفاف زدم و آرامشِ پریدن بعد از خواب. ساعت بیست و دو دقیقه بعد از دوى صبح بود.
بیشتر از بیست و چهار ساعت از تزریقم گذشته ولى هنوز شقیقه هام درد میکنه.
آب روشنیه. زندگیم حتماً روشن میشه.
بخواه که روشن بشه...
- ۹۷/۰۲/۰۷