چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

لبخند به سادگی دو تقطه پرانتز نیست عزیزکم.



رفته بودیم وزارت ارشاد، وزارت ارشاد با آن همه راهرو با آن همه اتاق.
کارمان که تمام شد، مردی سیاه پوش با عینک دودی با نگاهی گذرا از کنارم عبور کرد.
چه لذتی دارد بی محلی کنی به کسی که عادت دارد به توجه مردم!
به همکار جوانم گفتم او که دست در جیب می گذرد حامد بهداد است. سرخوش شد و التماس که بیا از من و او عکس بگیر. نگرفتم. خواهش از او، امتناع از من.
 بازیگر خیابان کمال الملک را قدم می زد تا سوار تاکسی شد. همکار برایش دست تکان داد، او هم بی جواب رد نشد.
نگاهش نکردم. حامد بهداد را همیشه دوست داشتم، اما نگاهش هم نکردم...

پ.کمتر از یک دقیقه بعد از عبور تاکسی بود که حالت تهوعی شدید از خودم در وجودم پیچید. چقدر بدجنس بودم که به همکار جوان و شادم برای ثبت لحظه ای از شور کودکیش کمک نکردم.
  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.