سرکوب
- جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ
می شود جمعه باشد و آنقدر خوابید که خورشید خانه را کاملا روشن کند و باز بیدار نشوی تا مامان با زنگ تلفن از جا بپراند تو را.
می شود برای خودت صبحانه درست کنی و با سینی برگردی به رختخواب بنشینی به خوردن و دیدن Revolutionary Road.
تمام که شد ببینی به به چه نوری دارد پنجره های امروز. کاکتوس ها را ردیف کنی زیر تابش خورشید و بنشینی به تماشای زیبایی.
کمی جمع و جور کنی، تختت را مرتب کنی و فکر کنی چقدر رنگ ها دلشان برای تو تنگ شده. بگردی تخته و قلم موها را پیدا کنی، نفسی عمیق بکشی و بنشینی به کشیدن خطوط، به ریختن رنگ ها روی فابریانو...
می شود زندگی کرد. می شود با خیلی چیزها دلخوش بود.
حتی می شود در حال درد کشیدن پهلو زیر لحاف، این جملات را سرهم کرد.
پ.روز فلانم، ساعت بهمان...
چه اهمیتی دارد وقتی هنوز آجرهای سه سانتی در این شهر زنده هستند.
- ۹۴/۱۱/۱۶