گلاب،آب،شکر
- شنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۴، ۰۷:۴۳ ب.ظ
حالم به ناگهان بد شد. ضعفی عمیق همه وجودم را گرفت. می لرزیدم، عرقی سرد از گردن تا کمرم جاری بود.
دستم را به دیوار گرفتم. ایستادم. می گفتی آفتاب نرم می تابید و من چقدر این تعبیر را دوست داشتم. زمزمه کردم، هشتی ها، پستوها...
پاهایم را می کشیدم و آسفالت خیابان زیر آن ها فریاد می کشید.
پستو دقیقا چه شکلی است و زندگی در خانه ای که پنجره هایش شیشه های رنگی دارند حتما عمر آدم را طولانی می کند.
وانتی داد می کشید هویج شیرین، پرتقال آبگیری کیلویی نمی دانم چند تومان. که بیایید و بخورید، بعد بخرید.
چه طولانی است راه رسیدن.
چقدر نیستی.
پ. شب پنجم باران می بارد.
- ۹۴/۱۱/۰۳