چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

مثلا کامیونی باشد با راننده ای مست


برای یک کار چاپی رفته بودم بیرون. در مسیر برگشت تاکسی حامل من با یک وانت تصادف کرد. وانت از پشت محکم کوبید به سمند،برخورد نه ها!! رسما کوبید!!

آه بلندی کشیدم. راننده ها پیاده شدند و به جان هم افتادند. به خودم زمان ندادم و از تاکسی پیاده شدم و عرض خیابان را طی کردم.
روبروی یک گل فروشی ایستادم. گل ها را نمی دیدم فقط به خودم زمان داده بودم تا درد  برود پی کارش، گرچه لابد کارش همان بوده است! حس سنگینی نگاه یک غریبه وادارم کرد حرکت کنم. دنبالم آمد و مرتب می گفت که بایستم و سوالی دارد. تجربه می گفت حتی نگاهش نکنم. تا دفتر بدو رفتم.
وقتی رسیدم کمی نشستم و بعد از خنک شدن بدن بود که فی الواقع درد خودش را به رخم کشید.
از آن زمان ها بود که سن فراموش می شود و کودک درون دلش گریه می خواهد و دستی که درد را برایش تسکین دهد.
به مامان فکر کردم که کمی از من دلگیر است. حتی اگر هم نبود اهل نازکشیدن نیست!!
درد زیاد شد و رنگ از چهره رفت.
همکاری دارم هر دو از نظر روحی حس می کنیم شبیه هستیم اما فاصله را حفظ می کنیم. آمد بزور به کمرم پیروکسیکام زد، عین مادری دلسوز.
اما درد...
  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.