چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

اندر احوالات من و همکار سانتیمانتال(2)



1.بدون اینکه خبر داشته باشم، دیر می آید دفتر.

وقتی نیست، یک نفر تماس می گیرد از فلان شهر و سفارش بهمان کتاب را می دهد. شماره حساب می خواهد برای پرداخت پول و ازعان دارد که به حساب معمول ما نمی تواند واریز کند. شماره کارت یک بانک دیگر را می دهم و خلاص.
به دفتر که می آید گزارش کاری که جای او کرده ام را می دهم.
نگاه عاقل اندر سفیهی می اندازد همراه با لبخندی که مو به تنم سیخ می کند. که "خب طبیعی است، تو نمی دانی!! هرگز شماره حساب دیگری نده. بگو به ما چه که شما نمی توانید، همینی که هست!"
از رئیس جویا می شوم. ایرادی نمی گیرد.
2.بار اول است که چک کردن ماکت یک کتاب قبل از آماده کردن زینک های مربوطه به من سپرده می شود. یک کتاب 670صفحه ای که حداکثرچند ساعته باید با فایل pdf مقایسه شود. مسؤولیت بزرگی است. یک اشتباه یعنی هزارو ششصد کتاب با همان اشتباه.
می آید بالا سرم. می گوید من هم همین کار را کرده ام. باید ریز به ریز 670 صفحه را بخوانی و مقایسه کنی!
بنظرم منطقی نیست و لزومی ندارد. چیزی نمی گویم و به شیوه ی خودم پیش می روم. 
رئیس می آید. طریقه ی چک کردنم را می گویم. تایید می کند.
فکر می کنم به میل ریاست و خودبرتربینی که در ذات خیلی از ما هست. 
فکر می کنم به خودم و به جنبه ای از فاطمه که انزجار را در دیگران برمی انگیزد.
دلم می خواهد برگردم و به او بگویم "هی همکار سانتی مانتال، من چه کار کنم چندشت می شود???"

  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.