چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

محمود معالج



کلاس تمام شده بود.

ایستاده بودم به حرف زدن با استادی که فقط بوی محبت می دهد.

گفتم: استاد، جمجمه ی مرا نخواندید.

عینکش را به چشم زد،جلوتر آمد و‌نگاهی به صورتم انداخت.

"شما عصبانی می شوید. خیلی. اما می ریزید توی دلتان. بعد مریض می شوید. جایی از بدنتان درد می گیرد. عصبانی نشوید. ارزش ندارد."

لبخند می زنم. ادامه می دهد.

"خیلی مهربانید اما اگر کسی آزارتان دهد در دلتان می ماند. خب بگذرید، ببخشید. مهم نیست که."

باز لبخند می زنم اما تلخ...

  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.