*تا خرمنت نسوزد،احوال ما ندانی
- پنجشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۱ ق.ظ
نیمه شب، خیس باران
خواب، از من پرید.
تو از سقف می چکیدی،
روی پیشانیم می نشستی
از چشمانم سُر می خوردی
وکنار لبانم پهلو می گرفتی.
چشمانم را بستم
و تسلیمت شدم.
بارانِ بی هنگامِ من
به پیش رو...
*سعدی
- ۹۴/۰۷/۱۶