مریم مقدس
- شنبه, ۱۱ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۵۳ ق.ظ
بوی کُندر همه جا را پر کرده بود. به سبک خودشان آهسته جلو می رفتم، که پیدایش شد. عصبانی بود. داد می زد اینجا برای دعا کردن است ،انگار من آن وسط بندری می رقصیدم و خودم خبر نداشتم.
دلم می خواست منم فریاد بکشم که خب منم می خواهم دعا کنم.
چیزی نگفتم. سرم را پایین انداختم و از آنجا بیرون رفتم.
- ۹۴/۰۷/۱۱