زیر گوش سالمم زمزمه کن: شب تماممی شود.
- پنجشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۶:۰۸ ب.ظ
آخر هغته که منتظرش بودم.
اما چرا همیشه آنچه انتظار نداریم پیش می آید. اولین مهمانی در منزل جدیدم برگزار شد. تمام مدت انگار کسی گلویم را گرفته بود و می فشرد.
بیش از چهارصد کشته ی ایرانی در منا.
رفتم دستشویی،تنها جایی که می شد از چشم مهمان ها دور بود و گریستم.
تمام مهمان ها برایم عزیز بودند و من تحمل هیچ کدامشان را نداشتم.
حالا مهمانی به سر آمده است. مامان حتی رو مبلی ها را کشیده اند. خانه را مرتب تحویل دادند و من تنها شدم.
در تاریکی خیره به برق های آسمان...
آغوشت را نمی خواهم وقتی نمی خواهی کنارم باشی، من بسنده می کنم به زانوانم. به نخی که دود می شود. به صدای باران و ...
دلم قبرستان می خواهد امشب.
- ۹۴/۰۷/۰۹