چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

نگاه



نگاه اول

وارد قطار می شوم. مسیر کوتاهی را که در پی دارم می ایستم. رو به روی خانمی چادری.
تمام مدت به من خیره شده است. عصبی ام می کند. به روسریم ور می روم. خانم خیلی جدی است، فکر می کنم چه ایرادی در ظاهرم است که قبل از ترک خانه نفهمیده ام.
قطار در ایستگاه من می ایستد. خانم چادری بلند می شود و همان طور که به سمت در می رویم می ایستد کنارم و با لبخند می گوید: خانم ببخشید، مانتوتون رو از کجا خریدین. دیدم قشنگه و بلند. برای دختر داشجوام می خوام. چند خریدید...
خنده ام می گیرد!!

نگاه دوم

... ایستاده است وسط آشپزخانه، بدون هیچ حرکتی.می روم جلویش می ایستم و می پرسم که، آقا ... آشغال های کاغذی را جمع می کنی یا قاطی زباله های دیگر دور می ریزی؟
همان طور خیره نگاهم می کند، مستقیم توی چشم هایم. تکان نمی خورد.
نمی دانم چرا کمی می ترسم، انگار مشکل جسمی یا روحی اش را فراموش کرده ام. از آشپزخانه می زنم بیرون...

نگاه سوم
...
در فقدان آن نگاه.

کاش...

  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.