چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

دستان دلم بالاست


به طرز عجیبی خسته ام.

چشمانم را با خستگی باز می کنم صبح ها،با بی حوصلگی از خانه بیرون می زنم. پشت میز، خیره می شوم به مونیتور و اشک هایم را که بی اجازه سرازیر می شوند پنهان می کنم.

خسته تر از صبح به خانه برمی گردم. تا شب بزور سرپا می مانم و باز. ‌‌‌..

امان از کابوس های شبانه، بی خوابی ها و تمرکزی  که دیگر ندارم.

دستم به نوشتن نمی رود. چشمانم برای خواندن یاریم نمی کنند و آنقدر دیوانه شده ام که تحمل عزیزانم را هم ندارم.

مامان به طعنه می گویند مال غذا نخوردنت است.

و من خوشبینانه،احمقانه یا هرچیزی، قبول می کنم‌.

انگار مرگ را میبینم که دست بر شانه ام انداخته است.تحمل سنگینی وزنش در من نیست. 

دلتنگم...

  • فاطم
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.