چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۲۵ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دل تنگ می شود مدام








آدم ها حرفهای مگویشان را می آوردند سر خاک رفته هاشان و زار می زنند...

لبخندم درد می کند

 

یکی از معایب سر و کار داشتن با کتاب و کاغذ آن هم روزی چند ساعت، بریدگی های ظریف و قشنگ پوست دست است. یک سوزش دائمی که تا یک زخم خوب شود فوری جایگزینش متولد خواهد شد.

حالا فکر کن دل بسوزد. امان از سوزش دل...

روز دوازدهم



گاهی توی پاییز به جاده که میزنی،وقتی مدام پیچ می خوری و بالا می روی، آنی خودت را میان مه غلیظی پیدا می کنی.

نه پیش رویت و نه پس نگاهت هیچ دیده نمی شود. نه میتوانی جلو بروی و نه عقب.
باید جسور باشی و حرکتت را ادامه بدهی.
در صبح تاریک سه شنبه،دلم همچو مه ای می خواهد. سکوتی عمیق و زنی که میانه ی سحری ابرآلود نشسته است به انتظار اندکی روشنایی
...

لهجه های باورنکردنی


یک بار هم بشود

در شبی بی مهتاب و یا صبحی پیچیده در غبار
بی مقدمه بگویی
دوستت دارم.
به کجای دنیا مگر بر می خورد?!



پاییز راه نفسم را می گیرد...




اینکه از بغل کبوترا رد میشمو پر نمیزنن و در نمیرن، باعث شعفه چون منو اصلا آدم حساب نمی کنن که جیم شن!

میشه منو آدم حساب نکنی?!