تلفن زدم.بابا گوشی را برداشتند.
گفتند: خوبی بابا؟
گفتم خوبم.
اما بابا،خوب نیستم. دختر کک ومکیت حالش خیلی خراب است...
میگم دارم زومبا کار میکنم.
میگه زومبا چیه دیگه؟
بهش میگم.
میگه شنا کن،بهتره،شبهناک هم نیست!
پ.دلم میخواد سرشو بکوبم به دیوار.بعد پابرهنه وسط خیابون سیگار دود کنم....
در لابه لای ذکرهایم
در اندوه سنگینی گناه
میان العفو گفتن ها
تویی که قلبم به یادش در آرامشی عمیق
دل دل می زند...
در غم از دست رفتن وبلاگم در بلاگفای نه چندان عزیز، چند روزی سکوت...