شاید چند صباح دیگر
همان دختر شاد و بزله گو
روبه رویت بنشیند و دلش بخواهد
قهوه اش را با نعلبیکی سرو کنند.
تو بخندی و ببینی چقدر دلت تنگ این دختر بود.
دنیا خسته و دلشکسته ام کرده است
فقط کمی صبر کن
شاید چند صباحی دیگر...
یه جا تو فیسبوک خوندم
دل من،آن دل آرام مرا برگردان...
بعد فک کردم دقیقا کی بوده که دل من آروم بوده؟
یادم نیومد .
این نشونه ی آدمای بده که دلشون آروم نیس؟که انگار یه گنجشگ بیقرار هی توی دلشون بال بال میزنه و میخوره به دیواره اش!
خدارا شاکرم که شنوایی گوش راستم را هر از گاهی می گیرد.
حالا هربار که صدایت را روی سرم خراب کنی، میگذارمش روی بالشت، به پهلوی چپ دراز می کشم و دنیایم زیباترمی شود.
تلفن زدم.بابا گوشی را برداشتند.
گفتند: خوبی بابا؟
گفتم خوبم.
اما بابا،خوب نیستم. دختر کک ومکیت حالش خیلی خراب است...
میگم دارم زومبا کار میکنم.
میگه زومبا چیه دیگه؟
بهش میگم.
میگه شنا کن،بهتره،شبهناک هم نیست!
پ.دلم میخواد سرشو بکوبم به دیوار.بعد پابرهنه وسط خیابون سیگار دود کنم....
در لابه لای ذکرهایم
در اندوه سنگینی گناه
میان العفو گفتن ها
تویی که قلبم به یادش در آرامشی عمیق
دل دل می زند...
در غم از دست رفتن وبلاگم در بلاگفای نه چندان عزیز، چند روزی سکوت...