کلاغی که اماس دارد غارغار نمیکند
- شنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۴، ۰۴:۱۳ ب.ظ
چشمهایم را که باز میکنم و گوشی موبایل دست میگیرم، اولین کار چک کردن صفحه توییتر آدمیست که دیگر مطمئنم از من بیزار است. این کار را تا شب بارها و بارها تکرار میکنم و مطابق ساعتی که توییت زده یا برای کسی کامنت گذاشته، میسنجم که خب چند لحظه پیش آیفونش را گرفته در دستانش و با مرور روزهایمان کلمات را سر هم کرده تا نفرتش را نشان دهد؛ با اختلاف یک ساعت و نیم عقبتر.
این کارم شده وسواسی که لحظه به لحظهش غم را عمیقتر در جانم مینشاند تا حدی که بعضی روزها بسته به شدت تیرهبودن نوشتههایش، توان راه رفتن و انجام کارها را از من میگیرد.
خودم را میگذارم جای او، این همه نفرت را چطور هر روز با خود حمل میکند، چطور شبها با آرامش میخوابد، چطور زندگی میکند اصلا؟!
کاش در مسیر مبری کردن خودش از تقصیر و داستانسرایی در ذهنش، کمی به اندک زمان باقیمانده برای زندگی فکر میکرد.
سلام و نور
شاید درد عمیقی تجربه کرده که اینطور می نویسه
چرا دردش رو کم نمی کنید؟