چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

قدم هایم را به خاطر بسپار

 

 

ساعت 9 بود که رسیدیم به دفتر اسناد رسمی. خنک بود.

عقدنامه و شناسنامه ها را از کیفم درآوردم و تحویل دادم . نشستم به انتظار تا کارها انجام شوند.

کارهای اولیه ی یک پایان. پایان دوازده سال بازی تلخ.

زن و شوهر دیروزی، شده ایم خوانده و خواهان امروزی.

ذکر می گفتم و به انعکاس چهره ام در شیشه ی رو به رو خیره شده بودم.

 ذکر می گقتم و به فکر فردایی بودم که باید بنگاه به بنگاه دنبال خانه ای بگردم که قرار نیست در آن دیگر کسی فریاد بکشد، بگرید و یا موهایش را تکه تکه کوتاه کند و رنج هایش را قورت بدهد.

من ذکر میگفتم و او تمام هفتاد دقیقه ای که آنجا با فاصله از هم نشسته بودیم با موبایلش ور می رفت.

حالا گوشی به دست هفتاد و دو ساعت آتی را به انتظار اس ام اس دادگاه می گذرانیم. برایمان تعیین می کنند که کدام ناحیه از تهران شاهد صدور حکم جدایی ما خواهد بود...

 

 

  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی