قدم هایم را به خاطر بسپار
- سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۷ ق.ظ
ساعت 9 بود که رسیدیم به دفتر اسناد رسمی. خنک بود.
عقدنامه و شناسنامه ها را از کیفم درآوردم و تحویل دادم . نشستم به انتظار تا کارها انجام شوند.
کارهای اولیه ی یک پایان. پایان دوازده سال بازی تلخ.
زن و شوهر دیروزی، شده ایم خوانده و خواهان امروزی.
ذکر می گفتم و به انعکاس چهره ام در شیشه ی رو به رو خیره شده بودم.
ذکر می گقتم و به فکر فردایی بودم که باید بنگاه به بنگاه دنبال خانه ای بگردم که قرار نیست در آن دیگر کسی فریاد بکشد، بگرید و یا موهایش را تکه تکه کوتاه کند و رنج هایش را قورت بدهد.
من ذکر میگفتم و او تمام هفتاد دقیقه ای که آنجا با فاصله از هم نشسته بودیم با موبایلش ور می رفت.
حالا گوشی به دست هفتاد و دو ساعت آتی را به انتظار اس ام اس دادگاه می گذرانیم. برایمان تعیین می کنند که کدام ناحیه از تهران شاهد صدور حکم جدایی ما خواهد بود...
- ۹۴/۰۵/۰۶