چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

۶۰۵ مطلب توسط «فاطم» ثبت شده است

و شب چیز دیگریست


چشمانت دریا.

من،
شناگری ناشی...

مرا رها مکن




قدم می زنم در خانه، درپناه سقف و پرده ها خودم را از آفتاب تند خرداد پنهان می کنم اما سرم گیج می رود.

گوشی به دست می گیرم تا فردای مهمانی خویشان همسرش به او خسته نباشی بگویم، سرم گیج می رود. خداحافظی می کنم.
به مامان پیشنهاد آماده کردن شام امشب را می دهم. گشنیز خورد می کنم، گیج می رود. بوی کاری خانه را می گیرد در آغوش، مرا سرگیجه. می نشینم کف آشپزخانه.
چقدر مغزم خسته است.
فکر می کنم قلبم که خسته شود دیگر سرگیجه ها تمام می شود، لبخند می آید...

آشغال تخمه را از پنجره ماشین بیرون نینداز


بعضی اوقات وارد گذرهای ممنوعه می شوم، چون راه هایی که ورود ممنوع نیستند یا خیلی دوراند که عمر من به طی کردنشان قد نمی دهد و یا بسیار دردآورند، ورای طاقت من.

غاری میان کوه



یک جنازه را که می سوزانند چه بویی دارد? یعنی بوی گوشت سوخته انسان وقتی خاکسترش در فضا پخش می شود چطور است?

تلخ، شیرین، ترش یا عطری خاص?!

ظهور کن



امشب
با دستانی گشوده به خواب می روم.
به رؤیایم بیا و 
مهاجر آغوشم باش...

نیمه شعبان


می شد امشب تمام شهر را بگردیم و تمام چراغانی ها را از نظر بگذرانیم.
می شد هرجا شربت می دهند ترمز کنیم و من مدام بنوشم، شربت آبلیمو، پرتقال و زعفران...
می شد نیت شفا داشته باشم، امیدوار، سرخوش، کودک وار.
می شد.

پ. دلم گرفته است نقطه


لطفا خفه شو



می شد خبری خوش برسد و قانون دلتنگی عصر جمعه به مزاحی قدیمی بدل شود...


شب رؤیاهای بهاری،شِت


اردیبهشت یعنی خاطرات بد، اتفاقات بد و من این ماه را دوست ندارم.

سرگیجه های لعنتی بعد از یکسال برگشته اند...

Adio kerida



طرح لبخند لبانم

رد نگاه توست
و من
دیرزمانیست به گریستن عادت دارم.

از یادم برو




خودش نبود. ساعتش جا مانده بود که طبق معمول سر زمان معینی شروع کرد به زنگ زدن. مامان بنای گریستن گذاشتند.

دلم برای نسل بشر می سوزد.

یا رادَّ ما قَدْ فاتَ...


جایی خواندم که "عشق، بازی هورمون هاست و واکنش مغز".

حالا کسی که عاشق نمی شود، هورمون هایش ضعیف است یا مغزش تنبل??

یک روز معمولی


روی تخت دراز کشیده ام و به رقص برگ های گلدان بابا کنار پنجره نگاه میکنم. 
درد دارم و حمام آب گرم حالم را خوب نکرده است. عطری که آقای خواستگار محترم هدیه داده بود زده ام، بویش چنان خوشمزه است که گرسنه ام می کند.مامان می گویند وقتی جوابت منفی بود چرا از عطر استفاده کردی?
فکر می کنم چه منافاتی?!
پایم را درشکمم جمع می کنم و همچنان درد می کشم...


چشمان اغواگری نداشتم



در این روزهای اخیر سه نفر از دوستانم مرا در خواب دیده اند.
جالب است که ماه هاست صدای دوتاشان را هم حتی نشنیده ام. 
شده ام روحی سرگردان که در رؤیاهای دیگران به دنبال...
نمی دانم.
پ.آخرین رؤیایی که دیدم چه بود?

یک موسیقی برایم بفرست



خیلی سخته، هم احمق بودن هم دست از حماقت برداشتن...

و اگر کمتر می تپید


گاهی فقط دلم می خواهد از چهاردیواری خانه بیرون زده و در کوچه پس کوچه ها قدم بزنم. از تنهایی می ترسم، به جسارت گذشته نیستم. دوست دارم کنارم، گام به گامم کسی باشد.

برایش با دستی که می لرزید تایپ کردم "می آیی با من قدم بزنی?".
نگاهی کردم، پیغام را نفرستاده حذف کردم و خیره شدم به آسمان که سیاه شده بود و می بارید.

دلت کو?



دو روز گذشت بی هیچ قصه ی گفتنی، بی هیچ قصه ی شنیدنی.

قلبم سرناسازگاری دارد...

1393.2.16



...
و اگر پدرجانم دوسال پیش تنهایمان نگذاشته بود، دلم که می گرفت
می نشستم رو به چشمانش و چقدر دنیا زیبا می شد.

لاک قرمز



دیگر دلخوش به هم آغوشی با کلمات هم نیستم.

جایی میان سینه ام یخ زده است...

Insomnia



آدمی راحت رو به جنون می رود.

کافیست چند شب به حد کافی نخوابیده باشی، اطراف چشمانت به کبودی بنشیند و گوش راست چنان سوتی بکشد که دلت بخواهد مغزت را به دیوار بکوبی.
رو به جنونم...

ترجمه کن "من خوبم"



چه کسی ادعا دارد زن ها به جنگ نمی روند وقتی تمام زندگیشان به جنگیدن می گذرد...

پ. و اگر پرویز پرستویی نبود
سینما
جای کسل کننده ای می شد.