بر لب استغفار و در دل نقشِ روی و زلف یار
- چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۵۳ ب.ظ
از سه یا چهار نخی که مانده بود ته پاکت یکی را به بدترین نحو ممکن کشیدم تا جایی که سرفه امانم را برید و گمان کردم هرآن خفه خواهم شد. اشکم سرریز شد که نمیدانم از شدت سرفه بود یا دلتنگی. لعنت به دلتنگی. دلتنگی وادارت میسازد بتازی سمت کارهای نسنجیدهای که تخریبت میکند، تحقیرت میکند و بعد مدام به شکل وسواسگونهای شروع میکنی به شخم زدن روزهای گذشته تا نشانهای بیابی برای انداختن طوق تقصیر به گردن خودت اما بینوا، دل تنگت آرام نخواهد شد.
پ.چه بیرحمانه شبهای بهاری امسال زیبا و تاریکند.