وَ خُذ بِقَلبِی إلٰی مَراشِدی
- چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ
نشست لب تختم و پرسید: حالتون خوبه؟ ناراحت نیستین؟
گفتم: خوبم، چرا ناراحت باشم؟
گفت: آره به طرز عجیبی امروز ناراحت نیستین؛ شما هر روز ناراحتین.
با خودم فکر کردم چه اشتباهی بود که اجازه دادم ناراحتیهامو درک کنه، و چه بدتر، وقتی دل و روحم رو به کسانی سپردم که غم رو به چهره و خونهم آوردند.
- ۰۴/۰۳/۱۵
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست.......
از ........ :)