_هی، تو با افق های باز نسبت داری?
این ساعت از شب، وقتی گرسنه ای و کسی نیست برایش ناز کنی تا چیزی برایت بیاورد روی تخت، و کسی نیست تو را از پشت درآغوش بگیرد تا آرام شوی و به خوابی عمیق فرو روی...
وقتی ازش راهنمایی توی کاری رو خواستم و گفت "فردا صبح یه مسیج بدین که یادم نره و پیگیری کنم"، فهمیدم تموم شدم. تمومه...
از دردسرهای زن بودن این است امشبی که دلتنگم و در حد خفگی نفسم بالا نمی آید، نمی توانم ماشینم را از پارکینگ خانه پدری بیرون بکشم بدون بازجویی پس دادن و گازش را بگیرم به سمت بیابانی زیر آسمان خدا و تا دلم می خواهد فریاد بزنم، فریاد بزنم، فریاد...
پ.شب بیست و سوم
قبل ترها اشکم راحت تر جاری می شد. همیشه فکر می کردم کسی که سخت گریه می کند دچار سنگدلی شده است.
آغوشت
اول اشک هایش راپاک کرد یا جای بوسه هایش?
نمی دانم اما، پله سوم بود که شروع کرد به شستن خاطرات ،
به شستن یادش...
یک فیلم آمریکایی نشان می داد از همان تخیلی های چیز!
بعد از بیرون آمدن از حادثه ای تلخ، گاهی می نشینیم به بلاک کردن تمام راه های ارتباطیمان با انسان هایی که رنگ زندگی را برایمان تیره کرده بودند.
قرار نیست آدم هایی که دوستشان داری همیشه کنارت باشند. حالا جمعه باشد یا هر روز دیگری.
گفت می گذاری انگشتان پایت را لاک بزنم?
چت کردن یکی از حقایق تلخ زندگی است.
یکی از معایب بیماری ورای دردی که می کشی این است که حوصله ات کم می شود. یعنی جوری می شوی که تحمل خودت را دیگر نداری. آن وقت چطور بقیه توقع دارند حوصله آنها را داشته باشی?! اصلا چرا مردم فکر نمی کنند? چرا خودشان را جای بیمار نمی گذارند?
دستاش تو دستته، ببین تو قلبت چیه?
امروز گذشت و رمضان من در روز پیشواز، بدرقه شد، تمامی اش بر روی تخت خواب و خیره به سقف و دیوارها.
فکر می کنی چیزی هست که باید بداند? منتظر قضا و قدر و کمک کائنات نمان.
تقریبا هر شب کابوسی مشخص می بینم.
هفت سال گذشت از آن مناظره نفرت انگیز...