چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

جمعه تنها بود و خدا دلتنگى را آفرید



ساکت است، گاهاً چیزى مى گوید به زحمت.

مى خندم و مى گویم: ببینم دستاتو.

کف دستش را نشانم مى دهد.

با خودم فکر مى کنم چرا همه کسى در چنین موقعیتى کف دستانشان را بالا می آورند

حتمى ربط پیدا مى کند به شخصیت درونى آدم ها.

باز مى خندم. مى پرسم: چرا انگشتاتو محکم مى چسبونى بهم؟

مى ترسى چیزى از لاى انگشتات بریزه؟

طفره مى رود از جواب. اصرار مى کنم.

سرکج کرده مى گوید:

اره

می بندم دستامو

چیزی از دستم نره

نریزه ... 

دست باز باید دستی بره لاش 

زنده کنه ادمو ...


پ.داستانک

  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی