چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

آدمیانی که عادت داشتند به گریستن مهربان تر بودند




بیست و یکم هرماه می آمدند،هر ماه قمری.

سه برادر سید روحانی بودند. یادم نیست کدامشان اول می آمد و آخرینشان اسمش چه بود.
بیست و یکم هر ماه یک سید روحانی زنگ خانه پدرجان (پدربزرگ)  را می زد و در نزدیک ترین اتاق به در ورودی می نشست به روضه خواندن. چایی اش در استکان کمر باریک و با نعلبکی بود، می خورد، پاکتش را می گرفت و با یاالله گفتن می رفت.
همیشه از دور نگاهش می کردم، از دور به روضه اش گوش می دادم و هیچ وقت نمی دانستم نجمی جون (مادربزرگ) درون پاکت چقدر پول می گذارد.
بعدها فهمیدم یکی از آن سه برادر خیلی زود به مقام بالاتری رسیده بود و برای همین به روضه خوانی نمی آمد. یکی دیگرشان به رحمت خدا رفت و آن یکی، نمی دانم چرا شنیدن ذکر مصیبت اهل بیت در خانه پدرجان تمام شد.
کودکی تمام شد...
  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی