جان نیز...
- دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ
زبان مهارناشدنی بود، بر دهان قفل زدم.
دست شروع به نوشتن کرد. قلم ها را شکستم، ورق ها را سوزاندم، سرانگشتان را داغ گذاشتم اما...
امان، امان از کسی که چشمان را بخواند، که بلدت باشد...
- ۹۵/۰۶/۲۲
زبان مهارناشدنی بود، بر دهان قفل زدم.