چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

یاوه گویی


عادت می کنیم. بابا به درد کلیه و خارشتر خوردن، مامان به نبودن عزیزانش و فشارخون بالا و من به تنهایی. 

به آدم هایی که هم هستند و هم نیستند. 
به مچاله شدن رو کاناپه و تا صبح زل زدن به سقف.
عادت می کنم به تغییر ساعت و نور آزاردهنده خورشید. به صبحانه های از سر اجبار، به نهارهای ولرم و بی طعم.
من به نبودن ها، به بودن ها، به حکمت خدا عادت می کنم.
جان می کنم برای عادی بودن. برای فرو دادن حرف هایی که شنیدنش سخت است برای بقیه. هر چیزی که آدم ها زیبا ببینند زیباست لابد، هر مشمئزکننده ای باید حال مرا هم بد کند.
عکس های لوس اینستاگرامی می گذارم، لبخندهای تو دلبرو می زنم، قرص سرگیجه بابا را می خورم و مطمئنش می کنم که تأثیر دارد. به دنبال مامان بازار را گز می کنم که گردوی خوب پیدا کنیم و از دستفروش های مترو خرید می کنم به قیمت ارزان.
می نشینم کنار همکارانم و از لباس فلان خواننده استیج بد می گویم و همه بلند می خندیم...
دیگر در خیابان سربه هوا راه نمی روم، پشت ویترین طلافروشی ها می ایستم و آن گردنبند میلیونی را روی استخوان پایین گردنم تصور می کنم. موهایم را مرتب رنگ می زنم و ابروهایم را بر میدارم.
می شوم یک زن عادی آنطور که بقیه دوست دارند.
عادت می کنم.
به دروغ گفتن به خودم هم عادت می کنم?!
  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی