چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

یک شب عادی


زن موهایش را شانه زد و عطری که دوست داشت به زیر گوشش.

یک رژ ملایم چاشنی زیبایی لب هایش کرد. فیلمی از انبوه فیلم های ندیده اش بیرون کشید و چهار زانو زل زد به تلویزیون.یک لیوان نسکافه، یک نخ سیگار.  با خودش قرار گذاشته بود امشب مهربان باشد و به هیچ چیز،هیچ کس فکر نکند.
قلبش به شدت می زد. نفسش تنگ شد. زمزمه کرد،نفسم بند نفس های کسی هست که نیست...
رژ لبش را با پشت دستش پاک کرد و پناه برد به زیر پتو...

  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی