چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

مریم مقدس


بوی کُندر همه جا را پر کرده بود. به سبک خودشان آهسته جلو می رفتم، که پیدایش شد. عصبانی بود. داد می زد اینجا برای دعا کردن است ،انگار من آن وسط بندری می رقصیدم و خودم خبر نداشتم.

دلم می خواست منم فریاد بکشم که خب منم می خواهم دعا کنم.

چیزی نگفتم. سرم را پایین انداختم و از آنجا بیرون رفتم.

  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی