چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

چهاردیوارى
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
نویسندگان

جمعه های بی حوصله


بوی کرفس خیس،یعنی مامان.

صبح جمعه باشد، مامان پای تلفن صدایم را بشنود که از کی بیدارم اما هنوز زیر پتو. که یخچالم باید پر شود اما پاهایم توان خرید رفتن ندارند. و بعد از ساعتی، مامان فرشته گون با دستانی پر ،پشت در خانه ظاهر شود‌. خریدها را بگذارد روی کابینت و بگوید گلابی اش هدیه است، که یعنی پولش را ندهم. و من چقدر دلم می خواهد از خنده ریسه بروم اما...

خنده هایم گم شده اند مامان. دلم می خواهد نگران فشار خونت نباشم، سرم را بگذارم روی پایت و یک دل سیر بگریم. که وقتی می گویی چرا زیر چشمانت اینقدر سیاهند،نگویم چشمانم را مالیده ام و ریمل بی ادب پخش شده است آنجا.

اشک های نمی دانم چرا، که همه چیز خوب است، که‌ نگران پول گلابی نیستم. که نمی دانم چه مرگم است...

مامان. نگران شب های جمعه و برگشتنم در تاریکی شب به خانه نباش. من فقط خودم را میان هیاهوی مردم‌ گم‌ می کنم و بعد از خستگی مثل دخترهای خوب به خانه برمی گردم.

مامان، نترس...

  • فاطم

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی