ماهی بزرگتر ماهی کوچکیتر را می خورد.
دلم میخواهد مرغ ماهیخوار باشم، جفتشان را ببلعم!!
تمام ناخن هایش را از ته گرفت
دستش را فروکرد لابلای موهایش
جلوی آیینه ایستاد و ...
من، سرگرم کار جدیدی که گرفته ام،حواس در لب تاپ...
لعنت به عکاسی،لعنت به روز عکس وقتی پسر خونی سوری را از زیر آوار بیرون می کشند و دوربین ها مجال اندکی آغوش برای او نمی گذارند.
یه ساختمون استحکامش چقده? ینی چندبار ،چندتا زلزله رو تحمل می کنه و فرو نمیریزه?
عکس پروفایلت را عوض نمی کنی که برایت پیغام دهم چه عکس خوبی.
فقط وقتی تنهاست به سراغت می آید?
از دردسرهای زن بودن این است امشبی که دلتنگم و در حد خفگی نفسم بالا نمی آید، نمی توانم ماشینم را از پارکینگ خانه پدری بیرون بکشم بدون بازجویی پس دادن و گازش را بگیرم به سمت بیابانی زیر آسمان خدا و تا دلم می خواهد فریاد بزنم، فریاد بزنم، فریاد...
پ.شب بیست و سوم
اول اشک هایش راپاک کرد یا جای بوسه هایش?
نمی دانم اما، پله سوم بود که شروع کرد به شستن خاطرات ،
به شستن یادش...
چت کردن یکی از حقایق تلخ زندگی است.
دستاش تو دستته، ببین تو قلبت چیه?
فکر می کنی چیزی هست که باید بداند? منتظر قضا و قدر و کمک کائنات نمان.
گاهی فقط دلم می خواهد از چهاردیواری خانه بیرون زده و در کوچه پس کوچه ها قدم بزنم. از تنهایی می ترسم، به جسارت گذشته نیستم. دوست دارم کنارم، گام به گامم کسی باشد.
روز آخر فروردین آسمان سیاه شد طوفان شد و فکر کن دل آدم هر روز، روز آخر فروردین باشد...
عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ
نیت کرده ام فیلم بادیگارد را ببینم اما هربار فقط دیدن تیزرش از تلویزیون مثل چنگیست که تکه ای از سینه ام را می شکافد.
شاید کنارت بنشیند. صورتش را لمس کنی، لب هایش را ببوسی و سرت روی سینه اش آرام بگیرد. اما به جزئیات که خیره می شوی، خوب که گوش می دهی و فرای دلتنگی و تنهایی هایت حسش که می کنی...