دیروز طبق عادت هر ماه تزریق داشتم و طوری از درد به خودم میپیچیدم که مدتها بود اینطور در رنج نبودم.
آدم وقتی درد دارد، دلنازک میشود و من غمگین بودم که چرا این مشکل من برای عزیزانم عادی شده و حالی از من نمیپرسند. در توییترم نوشتم که دوست داشتن به گفتن نیست، به حضور است. اندکی بعد یک ناشناس پیغامی داد با این مضمون که حتما خودت عیب و ایرادی داری که تنهایی. جواب دادم از چیزی خبر ندارید. بعد شروع کرد به فحاشی، بد و بیراه گفتن که هنوز مثل قبل دریده و پاچهورمالیده و ... هستی.
نمیدانم چرا لحظهای فکر کردم این آدم عصبانی شاید تاواریش سابق من باشد...